هرچه مردم می‌گویند باید اطاعت شود
هرچه مردم می‌گویند باید اطاعت شود
سیدحسن خمینی، یادگار امام با جمعی از اعضای حزب همبستگی دیدار کرد.

سیدحسن خمینی گفت: «تئوری اصلاح‌طلبی» باید ایجابی سخن بگوید و باید بگوید من چه چیزی می‌خواهم، نه اینکه چه چیزی نمی‌خواهم. این را تعریف کنید؛ احزاب باید مانیفست ایجابی داشته باشند. جبهه‌ها می‌توانند مانیفست سلبی داشته باشند؛ پیرامون نخواستن یک امری دعوا است و حول آن دور همدیگر جمع می‌شوند؛ ولی حزب نمی‌تواند مانیفست ایجابی نداشته باشد.

مرحوم آقای مطهری جمله لطیفی دارد که می‌گوید «آفت روحانیت ما عوام‌زدگی است»؛ چرا که روحانی بالای منبر می‌رود و مردم یا باید به او اقتدا کنند یا وجوهاتی بدهند و این ممکن است باعث ایجاد حالتی در روحانیت شود که مطابق ذوق شنوندگانش سخن بگوید؛ لذا این آفت روحانیت است که به خاطر مرید گرفتار خودسانسوری شود.

امروز روشنفکران و کنشگران ما حرفشان را نمی‌زنند، بلکه موضع گیری‌ها به خاطر کامنت و لایک گرفتار خود سانسوری شده است.

هرچه اکثریت می‌گویند باید عمل شود، گرچه ممکن است غلط باشد. اما در عین حال، جریانات سیاسی وقتی از قدرت کنار می‌روند، نباید در موج اجتماعی بیفتند؛ بلکه باید تلاش کنند تا حرف‌شان را بزنند و سپس به سپهر عمومی برگردند و مردم را مجاب کنند. اما امروز این روند در عملکرد احزاب کجا است؟ یعنی باید ببینیم که چه مقدار جریانات سیاسی ما خودسانسوری می‌کنند؛ این در حالی است که هر کس باید حرفش را بزند و وقتی از زندان و داغ و درفش نمی‎ترسد، نباید از فحش و فضیحت هم بترسد؛ و الّا این ترس به اندازه همان ترس غلط است.

بخش زیادی از نیرو‌های سیاسی کشور ما از اینکه حرفی می‌زنند و فحشی می‌شوند هراس دارند. همین باعث می‌شود که حرف‌ها زده نشود و طبیعتا کسانی که بیرون گود سیاست هستند فقط تزریق انتقاد می‌کنند. اگر این چرخه نتیجه مثبت داشت خوب بود، ولی مسأله اینجاست که این چرخه به هیچ جایی نمی‌رسد.

در جریان وقایع سال قبل هرکسی حتی سردمداران آن حرکت‌ها وقتی آمدند تا یک جریان اثباتی ایجاد کنند، ضربه دیدند و از بین رفتند. یعنی تا وقتی فحش می‌دادند برای آن‌ها هورا کشیده می‌شد، اما وقتی خواستند طرح و ایده‌ای را بسازند، نتوانستند.

یکی از شاخصه‌های انقلاب اسلامی این است که در مدت زمان کوتاهی نظام قبل را خراب کرد و سپس نظام جدید را ساخت، چون قاطبه جامعه امام را قبول کرده بودند. بدانید که ساختن بهتر از نساختن است؛ یک بنایی بسازید، چون روی یک بنای ساخته، با تمام ایرادات احتمالی، می‌توان زندگی کرد، اما با فقط خراب کردن، چیزی باقی نمی‌ماند؛ لذا فردای خراب کردن ممکن است اهدافی، چون تجزیه‌طلبی مطرح شود.

من هر جایی صحبت شده به همه گروه‌ها گفته ام که روش اصلاح‌طلبانه یعنی برای رسیدن به هر نظری که داریم، از مسیر انتخابات و نهایتا مقاومت منفی استفاده می‌کنیم؛ و به سمت خشونت، براندازی، جنگ، نزاع و کودتا نمی‌رویم. اما در عین حال بدانیم که «روش اصلاح‌طلبانه» همه هویت اصلاح‌طلبی نیست؛ چرا که جریان رادیکال هم می‌تواند روش اصلاح‌طلبانه داشته باشد. یعنی برای اجرای یک برنامه و اندیشه افراطی از روش اصلاح طلبانه استفاده کرد.

مراقب باشیم که نقد‌ها میزان سود را کم بر نشمارد یا فقط به قسمت ضرر‌ها اشاره نکند؛ مانند بازی فوتبال که شما می‌گویید با این ترکیب داخل زمین نرو، چرا که چهار تا گل می‌خوری. این سخن ممکن است درست باشد، ولی آیا غیر از این است که پنج تا گل هم می‌زنم؟

ما در سال‌های پس از انقلاب اگر گل خورده‌ایم، گل هم زده‌ایم. کدام یک از وقایع تاریخی، نماد‌های تاریخ و انسان‌های بزرگ، «صد درصدی» و بی نقص بوده‌اند؟! غیر از معصومین که ما عصمت آن‌ها را قبول داریم. آن وقت شما فقط روی آن ۱۰ درصد غلط دست می‌گذارید؟ در دنیایی که همه ۱۰ درصد هستند، داشتن یک ۹۰ درصد بی نظیر است؛ ولی متأسفانه برخی از ما از آن ۹۰ درصد دفاع نمی‌کنیم.

به نظر من بحران بزرگ در طول سال‌های زیاد این بود که بین دو گزاره اشتباه گرفته‌ایم. فکر کردیم هرچه مردم می‌گوید درست است؛ نه، هرچه مردم می‌گویند باید اطاعت شود ولو غلط باشد. ولی اگر باید اطاعت شود، نباید بگویم درست است، اگر غلط است باید بگویم غلط است. اگر یک توییت می‌گذارید، هزار نفر بگویند غلط است، ولی اگر شما معتقدید که درست است، آن را بگذارید. توییت بعدی آن هزار نفر می‌شوند ۹۰۰ نفر و بعد می‌شوند ۸۰۰ نفر. اگر کمتر نشدند، هم نشدند؛ شما حرفتان را زده اید!

همه فکر می‌کنند این دو گزاره با هم یکسان است و لذا به محض اینکه می‌گویند مردم ملاک حقیقت نیستند، می‌گویند پس مردم را کنار بگذاریم. از طرف دیگر می‌گویند، چون باید از مردم اطاعت کرد، پس هرچه می‌گویند درست است. هر دو این‌ها غلط است. اما راه سوم این است که اکثریت مردم هرچه می‌گویند باید حکومت کند، ولی اگر از نظر من غلط باشد، من آن سخن را حتی اگر همه بگویند نمی‌پذیرم. گالیله رو به زمین گفت همه هم بگویند، من می‌گویم تو می‌چرخی؛ همه هم بگویند زمین مرکز جهان است، من می‌گویم تو مرکز جهان نیستی.

ملاک اطاعت اکثریت است که تجربه بشر نشان داده این کم‌هزینه‌ترین راه است.

انتخابات به شرطی انتخابات است که منشأ تغییر باشد؛ و الّا انتخابات، انتخابات نیست. انتخابات فقط وقتی است که مردم احساس کنند اگر زید بیاید زندگی آن‌ها فرق می‌کند با اینکه عمرو بیاید. اگر قرار باشد هیچ تغییری نشود، جامعه چرا باید رأی بدهد؟! قرار است رأی بدهید که در زندگی شما تأثیر داشته باشد. فرض کنید بگویند اگر این آقا شهردار شود شهر من بهتر اداره می‌شود و اگر او شهردار شود شهر من خراب می‌شود؛ عقل من اقتضا می‌کند که به این رأی بدهم.

اگر انتخابات بتواند منشأ تغییر شود، هر عقلی می‌گوید که شرکت کنم. اما اگر انتخابات منشأ تغییر نباشد، وضع عراق پیش می‌آید که هیچ فیلتری در انتخابات وجود ندارد و قانون انتخابات شان مثل سوئد است و حتی سهمیه ویژه به زنان داده اند، اما در آخرین انتخابات آن‌ها درصد کمی از واجدین شرایط هم شرکت نکردند. برای اینکه مردم عراق می‌گویند هر کدام از این‌ها که سر کار بیایند هیچ فرقی در زندگی ما ندارد؛ و از دید آن‌ها همه گزینه‌ها فاسد هستند.